پارت ۲[اخر]
به سمت کلاس راه افتادم پچ پچ بچه ها پیچید توی کلاس
بیشتری با حرص نگاه میکردن یسریاهم با تعجب که استاد اومد این زنگ فیزیک مضخرف بود.....
(از اونجایی که حس ندارم پرش به زنگ اخر)
مدرسه تموم شد بیشتر بچه ها رفته بودن و تقربیا مدرسه خالی بود
یهو یاد این افتادم که هیون گفته بود برم انباری پشت مدرسه.....
به سمت در انباری راه افتادم که دستم کشیده شد داخل و محکم کوبیده شدم به دیوار
ا.ت. اخخخ
هیون. اوم..ببخشید
چی..چی گفت گفت ببخشید؟
ا.ت. چیکارم داشتم؟(سرش پایینه)
هیون. اول له من نگاه کن
هنوزم سرم پایین بود که چونم توسط انگشت شست هیون لمس شد و سمت بالا کشیده شد
با تعجب بهش نگاه کردم
هیون. ا.ت نمیدونم از کجا شروع کنم ولی من...من عاشقت شدم عاشق اون چشمات شدم عاشق لبخندت پر انرژی بودنت مهربون بودنت عاشق بدنت پوستت و....
با هر لحظه حرفی که میزد بیشتر تو شک فرو میرفتم کسی که همه براش میمیرن عاشق من شده؟هنوز تو شک بودم که با حرفای آخرش انگار رفتم تو کما
هیون. میدونی اون لبات منو وسوسه میکنه واسه ی چشیدنشون تو نمیدونی چه شبایی با فکر تو که تو بغلمی هر لحظه دارم میبوسمت خوابیدم.....
لعنتی یچی بگو بگو توهم منو دوست داری
بلخره به حرف اومدم
ا.ت. هیون.....تو متوجه ای همیشه منو جلوی بقيه مسخره کردی ن..نمیشه
هیون. ببخشید ا.ت ببخشید منو ببخش
ا.ت. اگر عاشقمی چرا امروز بهم گفتی هر..ه
هیون. ا.ت از دهنم در رفت من نمیتونم ببینم پسرای هول چجوری به کسی که دوسش دارم نگاه میکنن ا.ت من میخوام تو برای من باشی بگو که دوستم داری لطفا
دروغ چرا؟منم دوسش داشتم پس در جوابش یه لبخند کوتاهی زدم:منم هیون منم...دوست دارم
با این کلمه برق و میشد تو چشمای هیون دید
هیون. کافی بود همین کلمه رو بگی تا دار و ندارم و به پات بریزم از این به بعد تو ملکه ای و منم پادشاهت عشقم[داره حالم بد میشه🌚]ببخش منو دیگه تحمل ندارم
سریع دستشو پشت کمرم گذاشت و منو چسبوند به خودش و لباشو گذاشت روی لبام این..این خود بهشت بود فقط میبخواستم این لحظه هیچوقت تموم نشه هیون جدا شد تا نفس بگیره و حالا این دفعه من بودم که پیش قدم شدم
این شروع یه راهی پراز عشق بود و شایدم یه عشق با کمی درد؟
گایز واقعا احساس میکنم استعداد ندارم تو نوشتن
بیشتری با حرص نگاه میکردن یسریاهم با تعجب که استاد اومد این زنگ فیزیک مضخرف بود.....
(از اونجایی که حس ندارم پرش به زنگ اخر)
مدرسه تموم شد بیشتر بچه ها رفته بودن و تقربیا مدرسه خالی بود
یهو یاد این افتادم که هیون گفته بود برم انباری پشت مدرسه.....
به سمت در انباری راه افتادم که دستم کشیده شد داخل و محکم کوبیده شدم به دیوار
ا.ت. اخخخ
هیون. اوم..ببخشید
چی..چی گفت گفت ببخشید؟
ا.ت. چیکارم داشتم؟(سرش پایینه)
هیون. اول له من نگاه کن
هنوزم سرم پایین بود که چونم توسط انگشت شست هیون لمس شد و سمت بالا کشیده شد
با تعجب بهش نگاه کردم
هیون. ا.ت نمیدونم از کجا شروع کنم ولی من...من عاشقت شدم عاشق اون چشمات شدم عاشق لبخندت پر انرژی بودنت مهربون بودنت عاشق بدنت پوستت و....
با هر لحظه حرفی که میزد بیشتر تو شک فرو میرفتم کسی که همه براش میمیرن عاشق من شده؟هنوز تو شک بودم که با حرفای آخرش انگار رفتم تو کما
هیون. میدونی اون لبات منو وسوسه میکنه واسه ی چشیدنشون تو نمیدونی چه شبایی با فکر تو که تو بغلمی هر لحظه دارم میبوسمت خوابیدم.....
لعنتی یچی بگو بگو توهم منو دوست داری
بلخره به حرف اومدم
ا.ت. هیون.....تو متوجه ای همیشه منو جلوی بقيه مسخره کردی ن..نمیشه
هیون. ببخشید ا.ت ببخشید منو ببخش
ا.ت. اگر عاشقمی چرا امروز بهم گفتی هر..ه
هیون. ا.ت از دهنم در رفت من نمیتونم ببینم پسرای هول چجوری به کسی که دوسش دارم نگاه میکنن ا.ت من میخوام تو برای من باشی بگو که دوستم داری لطفا
دروغ چرا؟منم دوسش داشتم پس در جوابش یه لبخند کوتاهی زدم:منم هیون منم...دوست دارم
با این کلمه برق و میشد تو چشمای هیون دید
هیون. کافی بود همین کلمه رو بگی تا دار و ندارم و به پات بریزم از این به بعد تو ملکه ای و منم پادشاهت عشقم[داره حالم بد میشه🌚]ببخش منو دیگه تحمل ندارم
سریع دستشو پشت کمرم گذاشت و منو چسبوند به خودش و لباشو گذاشت روی لبام این..این خود بهشت بود فقط میبخواستم این لحظه هیچوقت تموم نشه هیون جدا شد تا نفس بگیره و حالا این دفعه من بودم که پیش قدم شدم
این شروع یه راهی پراز عشق بود و شایدم یه عشق با کمی درد؟
گایز واقعا احساس میکنم استعداد ندارم تو نوشتن
۱۸.۷k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.